یک انتقام ریشه دار و سخت! صبح یک روز سرد ،در سرمای شدید مونیخ آلمان من کودکی 8 ساله بودم لباسهایم هم آنقدر گرم نبود که بتوانم تحمل کنم ، خانهمان هم که یک اتاق کوچک بود در آن من و خواهر و برادر و مادرم زندگی میکردیم . من برادر بزرگتر بودم و مادرم از سرطان سینه رنج میبرد . تا اینکه آنروز صبح نفس کشیدنش کم شد ، اشک در چشمانش جمع شد نمیدانست با ما چه کند . سه کودک زیر 9 سال که نه پدر دارند نه فامیل . انتقام ریشه منبع
درباره این سایت